علامه عسگری
گفتگویی با علامه سید مرتضی عسگری(سایت تبیان)
بسم الله الرحمن الرحیم
از این که وقت گرامی خود را در اختیار ما قرار دادید، سپاسگزاریم.
با توجّه به این که در بحث مهدویّت، یکی از عمدهترین منابع ما، روایات است، میخواستیم در ابتدا، نظر حضرتعالی را در مورد مکتب خلفا و ارزش منابع روایی اهل سنّت و نیز روایات شیعه، جویا شویم.
اصولاً مکتب خلفا را هر شیعهای نمیتواند بشناسد، بلکه متخصصّانی مانند مرحوم شرفالدین و علاّمهی امینی میخواهد. بنده هم در این زمینه، کارهایی کردهام. حالا میگویم. اوّلاً، این برادران، صحاح سته دارند، ولی ما به جز قرآن، صحیح نداریم. من، دربارهی کافی نوشتهام که روایات ضعیف دارد، آیه الله خویی مینویسد، خود مرحوم کلینی معتقد نبوده است که همهی روایات کافی صحیحه است.
از کجا این سخن را نقل کردهاند؟
از خود کافی دلیل میآورد. سایر کتابها را هم میآورد. ما اصلاً کتاب صحیح نداریم. البته، اخباریان، آن را صحیح میدانند. ما، یا اصولی هستیم یا اخباری، حوزههای علمیه که اصولیاند، غیر قرآن را به صحّت نمیشناسند. صحیفهی سجادیه، سند دارد و سندش هم صحیح است، مگر چند دعای آخرش که اجماع بر آن است. نهجالبلاغه را هم، اسنادش را بیرون آوردهاند و چند نفر در این باره کتاب نوشتهاند. ما باید روایات را ببینیم. بدون دیدن روایات، نمیتوانیم بگوییم صحیح است یا نیست.
امّا در مکتب خلفا آوردهاند که عبدالله بن عمرو عاص میگوید: کنت اکتب کلّما اسمعه من رسول الله فنهتنی قریش - قریش یعنی مهاجرین - قالوا کلما: <تسمعه من رسول الله تکتبه و رسول الله بشر یتکلم فی الغضب و الرضا.(1)> .
از عمار خوشاش میآید، گفته است: <العمار مع الحق> و از علی خوشاش میآید، گفته است: <علی مع الحق و الحق مع علی>!، حرف اینان، این است! میگویند: <با این وصف، هر چه میگوید، مینویسی؟>. میگوید: <به پیامبر، جریان را گفتم.>، فرمود: <اُکتُب¬! فوالذی نفسی بیده! ما خرج من فیّ. فیّ، یعنی فمی الا الحق.>(2). این، در زمان پیامبر بوده است. در عبدالله بن سبا نوشتهام، در صحیح بخاری دارد که پیامبر، در مرض وفاتاش فرمود: <آتونی بدواه وقرطاس اکتب لکم کتاباً لَن¬ تضلوا ابداً. من بعدی.>. آن هم به صورت نفی ابدِ <لن> و نه <لا>. عمر حاضر بود، گفت: <حسبنا کتاب الله؛ کتاب خدا ما را بس است.>. اختلاف شد. - یکی گفت - در روایت ندارد چه کسی، ولی غیر از عمر نمیتواند باشد: <ان الرّجل لیهجر؛ این مرد هذیان میگوید.>! خواستند بروند بیاورند که پیامبر فرمود: <اوَ بعد ماذا؟؛ دیگر بعد از این حرف که زدند؟!>.
در تذکرة الحفاظ ذهبی (از بزرگان اهل سنت) آمده است، ابوبکر که خلیفه شد، گفت: <از پیامبر حدیث نگویید. اگر کسی از شما پرسید، بگویید، بیننا و بینکم کتاب الله احلوا ما احَلّه و حرِّموا ما حرمه.
یک روایت از عمر بن خطاب میگویم. این یک روایت، که برای شناخت او و این که در زمان خودش چه کرد، کافی است. کسی بود که روایت میپرسید، او را منع کرد، مگر آن روایاتی که در وضو و تیمّم و در مورد احکام، بود، یعنی، در فضایل نپرسید. در کتاب طبقات ابن سعد در ترجمهی <قاسم بن محمّد بن ابیبکر> آمده است که در زمان عمر، بعضی از صحابه، روایاتی نوشته بودند و نگاه داشته بودند. بالای منبر صحابه را قسم داد که هر کس روایاتی از پیامبر دارد، بیاورد. گمان کردند میخواهد جمع کند. آوردند. همه را در آتش انداخت!
از اینها، زیاد است، لذا روایاتی که بوده، از دست رفته است، مگر روایاتی که در کوفه بعد از این که امیرمؤمنان خلیفه شد. اگر امیرالمؤمنین، در کوفه خلیفه نمیشد، میبایست خدا، پیامبر تازهای بفرستد، برای این که آن چه پیامبر آورده بود، دفن کرده بودند.
حضرت امیر که در کوفه خلیفه شد - البته همهی خطبهها در نهجالبلاغه نیست. مسعودی که صد سال قبل از شریف رضی بوده، میگوید، چهار صد خطبه در زمان ما، از علی حفظ دارند صحابه را به روایت کردن وا داشت. تعداد صحابهاش، هزار و هشتصد نفر بودند. این روایتهایی که پیدا میشود، برای این زمان است. بعد، معاویه که سال چهل و یک آمد، از نشر حدیثی که از فضائل حضرت امیر باشد، منع کرد و گفت: «آتونی بمناقض له؛ هر چی از علی هست، ضدش را بیاورید.» این، بحث مفصّلی دارد. مرحوم شریف الدین در ابوهریره بحث کرده، من هم در جاهایی بحث کردهام.
بنابراین، روایاتی که منافات با مکتب خلفا دارد، نمیتوانید بگویید: <کجا هست؟>؛ زیرا، از دست رفته است. در روایات آنان، عدد ائمه را داریم، طول عمر حضرت حجّت را خود سنّیها بحث میکنند، که البته جای آن را الان به خاطر ندارم میگویند: <دو نفر، عمر طولانی دارند: شیطان و خضر.>. یک خوب و یک بد. خودشان میگویند. غیبت حضرت حجّت را از این میتوانیم بفهمیم که بعد از این که حضرت حجّت به دنیا آمد، پنهان بود. اگر پنهان نمیبود، زنده نمیماند. دلیل غیبتاش این است که اگر بین ما بود و پنهان نمیبود، زنده نمیماند. همانهایی که همهی ائمه را کشتند، حضرت امیر و امام حسن و سیدالشهداء را، حضرت موسی بن جعفر را که زندان کردند، میتوانستند حضرت حجّت را نیز بکشند حضرت حجّت به دلیل این که غایب است، زنده مانده است.
دربارهی احادیث مهدویت در صحیحین و صحّت آنها میخواستیم گفت و گو کنیم.
روشن شد که به دلیل مطرح نکردن احادیث بسیار، اینها صحیح شده است. من، یک بحثی با شیخ الازهر در مصر داشتم. من، در عراق، دانشکدهی اصول دین داشتم. رفته بودم که قرارداد فرهنگی با دانشگاه اصول دین الازهر ببندم. گفتم: <انتم اغلقتم علی انفسکم بابَ الاجتهاد و آن را در چهار نفر منحصر دانستید، والیوم ادرکتم خطأکم - الان میگویند، شیخ الازهر هم مجتهد است، بن باز هم مجتهد است - والاکثر من ذالک انّکم اغلقتم باب العلم. الشیخ البخاری اجتهد و قال اًنّ هذا العدد من الاحادیث صحیح، و ما یمنعکم من ان¬ تبحثوا عن احادیث التی کانت عندالشیخ البخاری والمسلم موجود عندکم. اُدرسوا الاحادیث مرّه اُخری.>. خودشان مستدرک صحیحین هم دارند. حالا، چه جوابی داد! خیلی خندهدار است! مجلس هم بسیار محترم بود. سفارت عراق، مشرف بر رود نیل بود. شبی مهتابی بود و خلی زیبا. سفیر عراق در مصر، سیّدعبدالحسن زلزله بود. او، با من دوست بود. او، من و شیخ الازهر و وزیر اوقاف مصر را - که ائمهی مساجد را تعیین میکند و دوّمین شخصیّت است - میهمان کرده بود.
چه سالی؟
یادم نیست.
قبل از انقلاب است؟
بله، خیلی قبل. این را که گفتم، شکست خورد. سخن دیگری را مطرح کرد و گفت: <المصیبه فیکم انتم تلعنون الصحابه.>. من دیدم اگر بگویم، نه لعن نمیکنیم، همه میدانند که دروغ میگویم، و اگر بگویم، آری، شکست خوردهام، پهلوانی کردم و گفتم: <لهذه القضیّه سابقه تاریخیه. فی سنه اِحدی واربعین، امیرالمؤمنین خلیفه رسول الله معاویه بن ابی سفیان، امر بلعن الاِمام علی- فی - خطب الجمعه فی الحرمین. و جری اللعن علیه من اقصی بلاد افریقیا الی البلاد العربیه و الی اقصی البلاد الایرانیه. و بقی ذالک مستمرّاً الی مجیء العباسیین سنه مئه و ثلاث و ثلاثین عدا سنتین من حکم عمر بن عبدالعزیز.>. داستانهایی هم در لعن داشتم، گفتم. یکیاش این بود که <نسی احد خطباء الجمعه ان¬ یلعنَ الاِمام علیّاً علی المنبر فلعنه الف مرّه هو راکب علی بغلته. بنوا هناک مسجد اللعن.>. گفتم: <یا تُری! فی- کلّ هذه المدّه سکت آل علیّ و سکت شیعته، لا، لُعِن معاویه... و از آن حد یک مقداری هم بالاتر رفتند! این که چرا، چیزهایی که منافات با عقاید خلفا دارد در صحیحین نیامده است، پر واضح است. از جملهی آنها اخبار غیبت است؛ چون، ذکر اخبار غیبت حضرت، برای خلفایی که حضرت برای حفظ جاناش مأمور به پنهان شدن بوده، امکان ندارد. نمیشد ذکر بشود، لذا فقط در روایات شیعه آمده است.
اسامی اهل بیت که در بعضی روایتها ذکر شده است.
کتابهایی که اسامی اهل بیت را از پیامبر دارد، اوّلا دوازده تا دارد و چه دعواهایی بر سر اینکه این دوازده تا چه کسانیاند، شده است.
"کلّهم من قریش" را داریم؟
بله؛ داریم. حضرت امیر میفرماید: "من هذا البطن، من هاشم".
این که در صحیحین، در روایات غیبت، نام امام زمان(علیهالسّلام) نیامده، ولی روایات دجّال، و علائم ظهور آمده است، تحلیل شما چیست؟
نقلنکردنروایاتغیبتدر کتابهایپیروانمکتبخلفا، برایایناستکهخلافتشانرا حفظکنند. آنان، چونخلافتشانرا باطلمیدانند، از آوردنچیزهاییکهبطلانکارشانرا آشکار کند، پرهیز میکنند. ما، چونقائلبهخلافتحقهیآناننیستیم، روایاترا نقلکردهایم.
من، در معالمالمدرستینآوردهامکهتا آخرینخلیفهیعثمانی، منصبقاضیالقضاهوجود داشتهاست. دلیلاینکار چیست؟ چونبهحضرتحجّتمعتقد نبودهاند! اگر امامتدرستباشد، نوبتبهاینها نمیرسد.
اگر بهصورتدقیقبررسیکنیم، میبینیمدر موضوعدجال، بیشتر روایتدارند.
دجّال، منافاتیبا خلافتآنانندارد، امّا معنایوجود حضرتحجّت، ایناستکهخلافتآنانباطلاست.
بهطور کلّی، اهلسنّتدربارهمهدویّتچهگونهمیاندیشند؟
استاد: تمامسنّیان، مخصوصاً وهابیان، دربارهیمهدویّتکتابدارند. مهدویّترا همهقبولدارند، منتها در اینکهالانزندهاستیا نه، اتّفاقندارند، یکجهتآن، ایناستکهحوزههایما، از زمانامامجعفر صادق، علیهالسّلام، حفظشدهاست، ولیحوزهیآنان، منقطعشدهاست، نهاینکهنیست. دیگر اینکه، در حوزهها، ما، فقیهداریمو رجوعبهفقها میکنند. همین، سببحفظحوزهشدهاست. آنانبیخبرند، نهاینکهکمتر از ما دارند. از حضرتحجّتو نسبایشان، هفدهکتابو نوشته، بحثکردهاست. در نسبحضرت، بعضیشانتا حضرتزهرا، بعضیتا سیدالشهداء روایتدارند. بعضیشان، حتّیآوردهاند کهناممادرشنرجساستیا دو تا اسمنقلکردهاند. علیایحال، اتفّاقدارند کهمادرشکنیز بودهاست، ولیدر اسماشاختلافدارند. در هر حال، باید توجّهداشتهباشید کهبسیاریاز روایاتآناناز دسترفتهاستو مهدویّت، مخالفتماممزدبگیرهاییبودهکهبهاسمدینزندگیمیکردهاند.
داییمن، آمیرزا نجمالدین، کتابیبهنامالمهدی،در دو جلد نوشتهاست. آنچهرا کهسنّیاننوشتهاند، او آوردهاست. من، بعد از وفاتاش، اینکتابرا چاپکردم. بهنظرم، روایاتسنّیانرا دربارهیحضرتمهدی، تا بهحال، ظاهراً، کسیمثلایشاننیاوردهاست. اینکتابرا حتماً نگاهکنید.
حالا کهبحثبهاینجا کشید اجازهبدهید در بحثبا آنان، بهیکنکتهمهماشارهکنمو آن، فنمناظرهاست.
دو مطلباست! یکمطلب، علماستو یکمطلب، مناظرهاست. یکداستانبرایتانبگویم. حضرتصادق(علیهالسلام) دو دستهشاگرد داشتهاست: یکدسته، فقیهبودند، مثلزرارهو ابوبصیر و یکدستهرا برایمناظرهتربیتکردهاست.
مثلهشام هشامبنالحکمو، مؤمنطاقو... از هشام، یکداستانبرایتانبگویم. نهر دجله، بغداد را دو قسممیکند! یکیکرخکهتا کاظمینمیآید و شیعهنشینبودهاست، و رُصافهکهحکومتنشینبودهاست. ملحدیآمدهبودهکههمهاز جوابدادنعاجز شدهبودند. بنا شد از هشامبنالحکماستمداد کنند. وزیر خلیفه، یکروزیرا معینکردند، تا هشامبهدربار بیاید و در حضور جمعبا آنملحد بحثکند. هشامدر آنوقتمعیّن، با تأخیر در جلسهحاضر شد. ملحد شروعکرد بههوچیگری و اینکهایناناهلدیناند، اینطورند و آنطور. ما و علما و حکومتیها را معطلکردهاست. هوچیگریمیکرد. هشامپساز مدّتیتأخیر، خیلی با آرامشوارد مجلسشد. بهمحضورود، ملحد رو بهاو کردهو گفت: <چرا تأخیر کردی؟>. هشامگفت: <درستمیگویی، معطلکردم، ولییکصحنهایدیدمکهمرا معطلکرد. گفت، چهدیدی؟> گفت: <رسیدمکنار نهر دجله، دیدمقایقیپاروزنندارد. پر کهشد، حرکتکرد و بهسویاینطرفروُد آمد و جمعیّترا پیادهکرد. دوبارهعدّهایسوار شدند، بدونپاروزن، بهآنطرفرفت. منتعجّبکردمو ایستادمبهنگاهکردن.>. ملحد، بیشتر مسخرهکرد و گفت: <اینانکهمتدیّناند، مثلایناند!> و بههشامفحشداد و گفت: <تو دیوانهایکهاینحرفرا میزنی.>. هشامگفت: <منکهمیگویم، یکقایقاز آنطرفبهاینطرفبیپاروزنآمد، دیوانهام، ولیتو کهمیگویی، اینگردشخورشید و ستارهها بدونمدبّر است، عاقلی؟!>.
مناظره، غیر از علماست، و خودشیکفناست.
دیدگاهامروز مسیحیت و ادیاندیگر دربارهیحضرتمهدی(علیهالسلام) چیست؟
کلاً، مردمدنیا، بهدو دستهتقسیممیشوند: یکدسته، تنها، خور و خوابو خشمو شهوترا میفهمند و یکدستهنیز اهلادیانآسمانیاند. اینانکهاهلادیانآسمانیاند، اتّفاقدارند کهبالاخره، جهان، یکحکومتعادلیرا بهخود خواهد دید. البته، بعضیمیگویند، ایجاد کنندهیعدلجهانی، عیسیبنمریماست. چونتوراتو انجیلتحریفشدهاست، آناناینطور فکر میکنند. حقیقت، از دستآنانرفتهاست.
در مکتبخلفا هماز نشر حدیثمنعکردند و حدیثرا سوزاندند، لذا اینبحثنزد آنان، مثلما روشننیست، ما روشنتریم. حوزههایعلمیهیما، احادیثپیامبر را نگهداریکردهاند، ولیآناننگهنداشتهاند. چیزیکههست، ایناستکه حوزههایما، احادیثفقهیرا صحیحو سقیماشرا بررسیکردهاند، اما احادیثغیر فقهیرا مرحومشرفالدینبررسیکردهابوهریرهرا نوشته. علامهیتستریاست. اینجانبنیز کهخمسونو ماءهصحابیمختلقو عبداللهبنسبا و احادیثعایشهرا نوشتهام. ما سهنفر، احادیثغیر فقهیرا بررسیکردهایم. لذا حوزههایعلمیهیما، آنخدماتیکهدر فقهکردهاند، در اینجا نداشتهاند.
با توجّهبهاهمّیّتمهدویّت، خود شما در اینبارهچهتألیفاتیدارید؟
برگسترهیکتابو سنّت، یکسلسلهکتابهاییاستکهشانزدهیا هفدهجلد آنبهچند زبانترجمهشدهاست. در چند جلد آن، دربارهیحضرتحجّت، علیهالسّلام، بحثکردهام. نامعربیکتاب، علی- مائدهالکتابوالسنهاست.
یکیاز نوشتههایم، دربارهیائمهدوازدهگانهاست، من، حتّیاز توراتنقلکردمکهاسماعیل، پدر دوازدهرییسمیشود.
آیا با تحقّقظهور، فقطبخشیاز اعتقاداتکاملتر میشود یا در حوزهیفقهنیز چنینخواهد بود؟
من، با بحثعلمیثابتکردمکهبا ظهور حضرتحجّت، رسالههایعلمیّهیشیعه، تغییر نمیکند. کاریکهفقها و حوزههایعلمیهکردهاند، ایناستکهاحکامرا چنانکهدر زمانپیامبر و ائمهبوده، نگهداشتهاند. فرقزمانحجّتبا زمانقبلاش، از زمانحضرتآدمتا زمانظهور، ایناستکهدر قبل، حکم، با شاهد اجرا میشدهاست؛ یعنی، اگر پیامبر میدانستکهقتلیواقعشده، باید دو شاهد باشد تا حکمرا اجرا کند، ولیدرزمانظهور، حضرتحجّت، بهعلماشعملمیکند.
پیامبر، بعد از فتحمکّه، طوافمیکرد. ابوسفیانپشتسر حضرتطوافمیکرد. او، با خودشفکر میکرد که: <لِمَ غلبنیهذا الرجل؛ اینمرد بهچهچیزی، بر منغالبشد؟>. حضرتبرگشتو گفت: <باللهغلبت،>. دفعهیدیگر، فکر کرد که<حالا کهطورینشدهاست. دوبارهعشایر عربرا جمعمیکنمو جنگمیکنم.>. اینبار پیامبر برگشتو مشتاشرا بهسینهیاو زد و فرمود: <اذاً یخزی اللّهیا سفیهبنیغالب!> سفیه بنیغالب، یعنیسفیهخودمان. بنیامیهو بنیهاشم، بنیغالباند. پسائمهمیدیدند، میفهمیدند. وقتیابنملجماز اسکندریهبا گروهیبهعنوانتبریکو بیعتکردنبرایخلافت، نزد حضرتامیر آمدهبود، حضرتنگاهاشکرد. وقتیبیرونرفت، فرمود: <اُریدُ حِباءَهو یرید قَتلی.>.
گفتند: <اگر میدانی، پساو را بکش.> فرمود: <اذاً قتلتُ غیرَ قاتلی؛ در اینصورتکسیرا میکشتمکهقاتلمننیست>. غرضام، ایناستکهاینانتا زمانحضرتحجّت، مأمور بودند کهبهظاهر عملکنند، ولیحضرتحجّت، اینگونهنیست. لذا عدلبرقرار میشود و دیگر کسینمیتواند دزدیکند، نهاینکهمردمطبیعتشانتغییر کند. مردم، همانمردماند، با اینعدل، زمین، خیراتاشرا بیرونمیدهد، بارانمیآید، مردمهمحاجتندارند.
چگونه فقه تغییر نمیکند؟
استاد : اینکهفقهتغییر نمیکند، از لطفخداوند است، و الاّ منافاتبا عدلخداوند کهما امروزهدستمانبهشریعتخداوند نرسد، دارد.
یعنی، با وجود ظهور حضرت، فقها هستند و فتوا میدهند؟
نه؛ داستان، بهگونهایدیگر است. چونپرسیدید، میگویم. ما، حدیثداریمکهیارانحضرت، سیصدوسیزدهنفر، بهعدد اصحاببدر هستند. اینعده، تقریباً، علما هستند. پنجاهو پنجنفر از اینتعداد زنهستند و بقیهمردند. مثلاً در امریکا، حضرتحجّت، نمایندهدارد. هم نماینده است هم فقیه آنان است.
اینعده نه این که لشکر حضرتاند. اوّل، حضرت، پای خانهی خدا میایستد و ندا میکند. خدا، ندایشرا بههمهیرویزمینمیرساند خدا بهما آنروز را بنماید، انشاء الله. آنسیصد و سیزدهنفر، با هواپیمایخدایی، بهمکّهمیآیند، آنان، یاراننیستند، حاکمانو عالماناند. در روایاتآمدهاستکهدر مسجد کوفه، قرآنِ حضرتامیر را که همینقرآنبا تمامتفسیر آناست، درسمیدهند. اوّلینلشکریکهاز مکّهدر میآیند، دَههزار نفراند بهعدد لشکر پیامبر کهبهمکّهآمدند.
مرکز مهدویّت، در سهسالگذشته، قریبصد نفر از فضلایحوزهرا با شرط شش سال درسخارج و یا اتمامدورههای تخصّصیسطحچهار و با امتحانو مصاحبهگزینشکردهاستتا در مباحثمهدویّتاز جهتحدیثشناختی، تاریخشناختی، منبعشناختی، مبانیاعتقادیو... ممحضو متخصص شوند. البته واحدهایدرسیفنمناظرهو تبلیغنیز دارند. آیا شما ضرورتینمیبینید در دانشکدهتانجاییبرایاینمباحثدر نظر بگیرید و افرادیرا بهعنوانمتخصصدراینمباحثپرورشدهید؟
اینفرمایشرا بهطور رسمی، بههمراهدرسها و سرفصلهایآن، برایمنبنویسید تا بررسیکنیم. اینجا برنامه ریزیشدهاستو بنایما، بر ایناستکهدرسهایموردنیازحوزهرا جبرانکنیم. اجازهبدهید تاریخچهیتشکیلچنیندانشکدهایرا بیانکنمو اشارهکنمکهچهطور شد کهدرسعلومقرآنرا مطرحکردم. وقتیکهطلبهیحوزهیعلمیهیقمبودم(سال53-1350 قمری). در مدرسهیفیضیه، از در سمتصحنبزرگ، سمتچپ، حجرهبدونایوانبود. با حاجشیخعلیصافیدر آنحجرهبودیم . از آنوقتمتوجّهشدمکهما، علومقرآندر حوزهها نداریم، دیگر اینکه مبلّغ تربیت نمیکنیم. از همانوقتکهطلبهبودم، بهاینفکر بودمو چند نفر را با خودمهمرایکردم! یکی، مرحومسیّدمحمود طالقانیبود. او، مجرّد بود و حجرهاش، طبقهیبالا بود. - سید علیرضا یزدیبود. قریبنُهنفر شدیمکهدر کنار درسهایحوزه، بهاینمسئلهتوجّهکنیم. آنوقتها، منبا حاجشیخمرتضی(فرزند حاجشیخعبدالکریم) درسها را با همبحثمیکردیم. درسشرحلمعهرا نزد آیهاللهمرعشیمیخواندیم. البته، او، همرایما نبود. من، دو کار میکردم: یکیفقهمیخواندمو فلسفههمخواندهام، هر چند بهفلسفهمعتقد نیستم. فلسفهرا نزد پسر عمهام، استاد حوزه، مرحومسیّدمحمّدحسینشریعتمدار خواندهام. شعرهایمنظومهرا تا مدّتیاز حفظداشتم. فقهرا در مسجدیکهالاننمیدانمچهوضعیدارد، نزد آیهاللهمرعشیمیخواندیم، هفتاد یا هشتاد نفر بودیم. دیدمدر حوزههایما، عقاید نمیخوانند، تفسیر نمیخوانند، آمادگیبرایتبلیغندارند، لذا آنزمانبرنامهریزیکردمبا هماننُهیا دهنفر، کنار برنامهیحوزویمان، درستفسیر بخوانیم. زبانفرانسویرا طلبهها در تعطیلاتمیخواندند. امامخمینی،خدایشرحمتکند، در صحنکوچکحضرتمعصومه، از راهیکهاز صحنبزرگبهصحنکوچکمیآید، سمتراست، حجرهیاوّل، بابحادیعشر درسمیداد. خیلیشیریندرسمیداد. از کسانیبود کهخوبدرسمیداد. من، درسایشانهمحاضر میشدم. عقاید، فقطهمینبود. تفسیر، اصلاً نبود منبرایاینکهبهطلبهها نشانبدهم، درستفسیر را در مسجد امامحسندر شبهایتحصیلینزد مرحوممیرزا خلیلکمرهایقرار دادیم. طلبههاییکهرد میشدند، ما را مسخرهمیکردند! صدایشانمیآمد. میگفتند: <در شبهایتحصیلی، تفسیر میخوانند.>! در روزهایتعطیلیهم، در مسجد امامنزد یک استاد شمالی -که اسمشیادم نیستبهنحویکهطلبهها ببینند، درسمیخواندیم. ما چنینمبارزههاییکردیم. بعد همکهبهعراقرفتم، دانشکدهیاصولدین(القرآنوالحدیث) تأسیسکردم. اصلاً اینکهاصولدینپنجتا است، ساختگیاست! اصولدین، <الکتاب> و <السنه> است. پساین، داستانِ تازهاینیست.
جای مباحث مهدویّت را خالی نمیبیند، مثل همین علوم قرآن و تفسیر؟
درستمیگویید. باز تاریخبگویم. مرحومجدّ امّیمن، آمیرزا محمّد تهرانی، یکیاز دو شاگرد خصوصیمیرزا حسنشیرازیبود. او، سوّمینعالمحوزهعلمیهسامرّا بود. من، در حوزهیایشاندرسخواندم. ایشانفرمود: <صاحبعبقاتکهزمانمیرزایشیرازیبهسامرّا آمد، میرزا، حوزهرا بهاحترامایشان، دَهروز تعطیلکرد تا طلبهها بهدیدنایشانبروند. مثلداستانزمانامامجعفر صادق- کهمیدانید - هشامبنالحکمآمد، او را بر همهمقدّمداشت. گفت: <اِلیّ اِلیّ> و بالا دستبزرگاناو را نشاند. زمانحاجشیخعبدالکریمحایریهم، یکمدرسهالواعظینیدر هند یا پاکستانبود، طلبهایاز آنجا بهقمآمدهبود. مرحومحاجشیخعبدالکریم، مرحومآقا سیّدمحمّدتقیخوانساری، مرحومآقا سیّداحمد خوانساری، در صحنکوچک، قسمتمقبرهپادشاهان، آخرینایوان، هر سهنفر نشستند. منبریبلند قرار دادند. رویمنبر قالیانداختند. اگر کسیرا میخواستند احترامکنند، فرشمیانداختند. یکشمعدانهمگذاشتند. ایشانمنبر رفتو آیهی(کونوا معالصادقین) را مطرحکرد که<صادقین>، ائمهاند. با وجود اینکهمطلبمهمّینداشت، اینطور او را تجلیلکردند، بهجهتاهمّیّتیکهتبلیغدارد. تا آنوقت، ایناحتراماتبود. بعد از آن، حوزههایعلمیهبرایعلاّمهیامینیهمارزشیمعتقد نیست! اگر علاّمهیطباطباییرا هماحتراممیکند، برایفلسفهاست، نهعلومقرآن! در حوزههایایران، فلسفهمطرحاستو در نجف، فقطفقهو اصولاست، الازهر همهمینطور است، جماعتقیروانهمهمینطور است.
اصلفلسفهرا بنیعباسآوردهاند، برایاینکهبا مکتباهلبیتمقابلهکنند؛ چون، زمانابوبکر و عمر،عرببودند، نمیفهمیدند، ولیزمانامام جعفر صادق، ایرانیانو رومیان، مسلمانشدهبودند کهبا فرهنگبودند. بیناینانو ائمه، فرقمیگذاشتند. آوردنفلسفه، داستانیدارد. نقطهایدر آفریقا - اسماشرا یادمرفته- کهحکومتیپادشاهیبود، رفتند تا از آنجا فلسفهرا بیاورند. در زمانبنیالعباس، پادشاه، خیلیناراحتشد. رییسکشیشانگفت: <بگذار ببرند. اینجایینمیرود مگر اینکهاختلافایجاد میکند.>. اینرا مندر عصرالمأمونکهدر مصر چاپشدهاست، خواندم. ما، دو علمداریم: علمالادیانکهباید از خدا و پیامبر و بعد هماز اوصیایپیامبر بگیریم، و علمدیگر، علمدنیاداریاست. بشر، بههممحتاجاست. عربهامثالیدارند، میگویند: <الحاجة اُمّ الاختراع>. حاجتبهکولر پیدا کنیم، کولر اختراعمیکنیم. اینعلمرا خدا بهخود ما واگذار کردهاست، ولیما، در علمدین، احتیاجبهغیر کتابخدا و سنتپیامبر نداریم.
برخیاز افراد، زمزمههاییکردهاند کهظهور نزدیکاست. نظر شما چیست؟
کذبالوقّاتون! اینها را نباید پذیرفت. آنچهمسلّماستو نشانحتمیاز ظهور حضرتاست، خروجدجّالاست.
خروجاو، از ارضیابسهاست. او، نخستینکسیاستکهحضرتبا او میجنگد. ناماو، عثمانبنعنبسهاست.
دجّال، یعنیکذّاب. عثمانبنعنبسه، آخریندجّالاست. اینانیکهادعایمهدوّیتکردهاند، همه، دجّالاند: علیمحمّد باب، دجالاست؛ حسینعلیبهاء، دجّالاست. آخریندجّال، عثمانبنعنبسهاست.
از اینکهبا اینبزرگواری، ما را پذیرفتید، سپاسگزاریم.
موفّقباشید.
________________________________________
1. هر چهاز رسولاللهمیشنیدم، مینوشتم. مهاجران، مرا از اینکار بازداشتند و گفتند: <حضرت، خشمدارد، غضبدارد، خوشحالمیشود. بنابراین، حرفهایاو، بهاصطلاح، حجتنیست>
2. قسمبهآنکهجانمدر دستاو است، من، جز حق، هیچنمیگویم.
کتابخانهی سایت تبیان